شیطان نزد پیامبران الهى مى آمد و بیشتر از همه با حضرت یحیى انس داشت .
روزى حضرت یحیى به او گفت : من از تو سؤالى دارم .
شیطان در پاسخ گفت : مقام تو بالاتر از آن است سؤال تو را جواب ندهم ، هر چه مى خواهى بپرس من پاسخ خواهم داد.
حضرت یحیى : دوست دارم دامهایت را که به وسیله آنها فرزندان آدم شکار کرده و گمراه مى کنى ، به من نشان دهى .
شیطان : با کمال میل خواسته تو را بجا مى آورم .
شیطان در قیافه اى عجیب و با وسایل گوناگون خود را به حضرت نشان داد و توضیح داد که چگونه با آن وسایل رنگارنگ فرزندان آدم را گول زده و به سوى گمراهى مى برد.
یحیى پرسید: آیا هیچ شده که لحظه اى به من پیروز شوى ؟
گفت : نه ، هرگز! ولى در تو خصلتى هست که از آن شاد و خرسندم .
فرمود: آن خصلت کدام است ؟
شیطان : تو پرخور و شکم پرستى ، هنگامى که افطار مى کنى زیاد مى خورى و سنگین مى شوى بدین جهت از انجام بعضى نمازهاى مستحبى و شب زنده دارى باز مى مانى .
یحیى گفت : من با خداوند عهد کردم که هرگز غذا را به طور کامل نخورم و از طعام سیر نشوم ، تا خدا را ملاقات نمایم .
شیطان گفت : من نیز با خود پیمان بستم که هیچ مؤمنى را نصیحت نکنم ، تا خدا را ملاقات کنم .
بدین وسیله حضرت یحیى یکى از مهمترین دامهاى شیطان را از خود دور نمود.
داستانهاى بحارالانوار/محمود ناصری